دکتر هوشنگی در سخنرانی خود به تبیین تاثیر انسان شناسی دوران مدرن بر شکل گیری الهیّات عملی در غرب پرداختند. ایشان به عنوان مقدمه، انسان شناسی در طول تاریخ بشر را به دو دسته کلی تقسیم کردند. یکی انسان شناسی نظری که در آن انسان به مثابه عاقل در نظر گرفته می شود. در این انسان شناسی بر وجوهی از انسان مانند قوه عاقله، کمال انسانی، شناخت حقایق، تجرّد نفس و جنبه فردی کمال انسانی بیشتر تاکید می شود. انسان شناسی دیگر، انسان شناسی عملی است که انسان در آن به عنوان عامل لحاظ می گردد و توجه طبیعت انسان (به عنوان موجودی دارای نیازها و تمایلات خاص)، تعریف او بر اساس وجه تمایزش با حیوان و اهمیت وجه اجتماعی و مدنی حیات انسان، در اولویت قرار دارد.
از نظر دکتر هوشنگی، انسان شناسی نظری از زمان ارسطو و افلاطون آغاز شد و تا دوره مدرن استیلای خود را حفظ کرد. اما پس از عصر نوزایی و به طور ویژه در دوره روشنگری و متعاقب انقلاب کپرنیکی کانت، انسان شناسی عملی به رویکرد غالب بدل می گردد. در این دوره انسان به مثابه سوژه و فاعل شناسا متولد و معرفی می شود؛ سوژه ای که متعلقات ادراک را خود برمیسازد و لذا شناخت حقیقت بر اساس مطابقت ذهن و عین (به عنوان یکی از اصول انسان شناسی نظری) شدیداً به چالش کشیده شده و نهایتاً توانمندی عقل در حیطه نظر صرفاً به امور تجربی محدود می گردد. در این زمان، تجلّی قدرت حقیقی عقل را باید در عرصه عمل، یعنی برساختن و شکل دادن به اخلاق، ذوق و احساس جست و جو کرد.
دکتر هوشنگی در ادامه سخنانشان به این مطلب اشاره کردند که در کنار این سوبجکتیویته عصر مدرن، نباید از قدرت گرفتن علم گرایی (ساینتیسم) در این زمان نیز غافل شد. به عبارت دیگر، انسان شناسی مدرن را باید حاصل تلفیق سوبجکتیویته و علم دانست، و از این رو ماهیتی میان رشتگی پیدا می کند که در آن هم از علوم اجتماعی و اخلاقی استفاده می شود، هم زیست شناسی و هم داروینیسم فلسفی. از نظر دکتر هوشنگی همه جریان های فکری و فلسفی جهان غرب در قرن نوزدهم و بیستم (حتی انتزاعی ترین آنها یعنی ایده آلیسم آلمانی نیز) از نوعی انسان شناسی عملی پیروی می کنند.
ایشان پس از تبیین انسان شناسی مدرن، به سراغ تاثیر آن در الهیّات رفتند. در واقع، از آنجا که انسان مخاطبِ دین است، تغییرات در انسان، سبب تغییر در دینداری و به تبع آن، تغییر در دینورزی میشود و می تواند بر اولویت بندی ساحات مختلف دین (اخلاق، عقاید، مناسک و اعمال و غیره) تاثیر گذار باشد. از نظر دکتر هوشنگی این همان اتفاقی است که در غرب رخ داده و به تبع غلبه انسان شناسی عملی، الهیّات نیز به سمت تاکید بر عمل و عاملیت انسان پیش رفته است. اولین این تغییرات را می توان در مکتب پروتستان ردیابی کرد که اساساً از رویکرد سنتی مسیحی فاصله می گیرد و بر جنبه های عاملیت انسانی بیشتر تاکید دارد. با این حال از یک قرن اخیر دامنه این تغییرات به مسیحیّت کاتولیک هم رسیده است و چه بسا به رسمیت شناختن و اولویت یافتن الهیّات عملی در جهان مسیحیت به صورت کلی را بتوان دستاورد نهایی تاثیر انسان شناسی جدید بر الهیّات مسیحی دانست.
دکتر هوشنگی در بخش پایانی سخنان خود، این موضوع را در جهان اسلام مورد بررسی قرار دادند. از نظر ایشان امروزه مدرنیته بر محمل اصلی آن یعنی تکنولوژی به طور گسترده به جهان اسلام وارد شده است و به واسطه غلبه تکنولوژی به نوعی مفرّی از آن نیست. در مواجهه با این پدیده، ما نیازمندیم ارائه یک انسان شناسی به روز شده مبتنی بر سنت فکی خود هستیم. برای مثال، نظریه جسمانیة الحدوث بودن انسان در حکمت صدرایی و یا اعتباریات علامه طباطبائی (ره) ظرفیت بالایی برای شکل دهی به انسان شناسی عملی و در عین حال اسلامی دارد. در مرحله بعد الهیدانان مسلمان باید از همه استطاعت و توان و ظرفیت علوم دینی اعم از کلام، فلسفه، اخلاق، فقه، اصول فقه، تفسیر و علوم حدیث، همراه با استفاده از علوم متعارف مرتبط، بهرده برده و در مسیر تحقق الهیّات عملی اسلامی به مثابه یک علم دینیِ میانرشتهای گام بردارند.
دکتر هوشنگی در بخش پرسش و پاسخ به این نکته اشاره کردند که علم کلام در طول تاریخ سنت اسلامی بیشتر بر مباحث نظری متمرکز بوده است تا حوزه عمل، و چه بسا دلیل این امر هم فلسفی شدن کلام از قرن چهارم به بعد باشد. در واقع تا پیش از قرن چهارم، مباحث کلامی از صبغه عملی بیشتری برخوردار بوده و اساساً نقطه شکل گیری این علم نیز مباحث عینی و اجتماعی مانند بحث گناه و یا امامت بوده است.